وب سایت شخصی علیرضا یونس زاده حقیقی

لینزوا ایتهراونوس شرانیز

گزیده اشعار

دورود راز

در انتظار هستم

در انتظار هستم

در انتظار........

آن دور!

و آن دراز و طویل!

آن دوری که آرزویش را دارم

و آن دراز و طویلی که شورش را دارم.

در انتظار هستم

در انتظار هستم

در انتظار........

آغوش باز؛!

در انتظار آغوش

محبت...

در انتظار هستم

و انتظار می کشم

آن روز

و آن لحظه

در انتظار هستم

در انتظار هستم

در انتظار آن دور

و در انتظار آن دراز و طویل

در انتظار آن روز

و در انتظار آن لحظه

لحظه ای دیوانه،

از روزی شگفت،

زیرا دیوانه هستم.

و از دیوانه بیزار

در انتظار هستم

در انتظار هستم




همسفر

هنگامیکه بار سفر میبندم

چنان دیار غربت در وجودم رخنه می کند

که انگار

سنگ بزرگی را به دوش می کشم

زیرا همسفرم شده است

و از شدت خستگی

وزنش سنگین تر می شود

و من از آن نومید می شوم

و در کنارش بخواب می روم

و هنگامیکه از خواب بیدار می شوم

جای سنگ

دختری را می بینم

که با چهره اندوه

کنارم نشسته

ودستش را زیر سرم گذاشته

و چشم هایش را به من دوخته

و من ار تماشای آن دیوانه می شوم

دیوانه یک سنگ

و دیوانه یک دختر

و بالاخره دیوانه یک همسفر

یک همسفر فداکار

که دست لطیف خود را

فدای من کرده

هنگامیکه بار سفر می بندم

چنان دیار غربت در وجودم رخنه می کند

که انگار

سنگ بزرگی را بدوش می کشم

زیر همسفر شده است




گمشده

در بالکن خانه ایستاده

سر یک رشته طناب را در دست گرفته

آن را بسوی خود کشیده،

اما، طناب نامحدوده،

زیرا به آخر نمی رسه،

نمیدانم آخرش به کجا میرسه،

از کجا سر چشمه میگیره،

ولی با صبر و حوصله

آن را بسوی خود می کشم

تا آخر آن را پیدا کنم

انگار که در جستجوی گمشده ای هستم

کدام گمشده

و چه گمشده ای ؟

که من در بدست آوردنش،

رنج می کشم.

آری رنج بخاطر یک گمشده،

یک گمشده نامعلوم

و یک گمشده نا پیدا

زیرا گمشده ای که هرگز پیدا نخواهد شد.

و رنج من بیهوده خواهد بود

زیرا یک چیز نا معلوم

بیهوده رنج کشیده!

کجایی؟

گمشده کجایی؟

گمشده کیستی؟

و چیستی؟




ظهر سرخ عاشورا

صدای طبل حسین!

از خیمه ها

شیون بچه هایش،

چه صدایی؟

صدای گریان

عاشقانش،

ظهر سرخ عاشورا؛

در صحرای خونبار کربلا،

در صحرای عشق و ایثار؛

نماز عاشورا

به جان بستیم.

در صحرای ماتم زده کربلا،

خون سرخ عاشور،ا

سرخترین خونهاست.

ظهر سرخ عاشورا،

با حسین پیمان بستیم،

چه پیمانی؟

پیمان مقاومت در برابر ظلم

صحرای سرخ کربلا

یا

دریای سرخ کربلا

می بینم!

حسین را

بر دستهای فرشتگان؛

آفرین!

آفرین!

به این خون پاک

که جویبارهای بهشت خدا را

جاری میکند.

ظهر سرخ عاشورا

با خون سرخ عاشورا

در صحرای سرخ کربلا

حسین را

به ملکوت اعلی برد.

در ظهر سرخ عاشورا

در صحرای سرخ کربلا

یا خون سرخ کربلا

وضوی عشق و ایثار

می گیریم

نماز عاشورایی

به جا می آوریم

و از شربت شهادت حسین

خودسازی میکنیم.




زیر باران

هنگامی که نام باران را ادا میکنم،

زمین گلباران میشود.

و وقتی که با چترم زیر باران ایستاده ام؛

انگار که دانه ی خوشبوی یاس به چترم میخورد.

باران میبارد،

باران میبارد،

و من زیر باران با افکاری غوطه ور ایستاده ام؛

افکاری که مرا راحت نمیگذارد؛

و من در پیاده رو خیابان شهرم شیراز،

بی اراده،بیهوده ،بی حوصله!

راه می روم،با گام هایی که خدا آن را به حرکت می آورد.

و اما:

زیر باران،

زیر باران،

بگذار زیر باران بایستم!

بگذار زیر باران راه بروم!

بگدار زیر باران زندگی کنم!

و بالاخره:

زیر باران!

صحت مرگ را لمس خواهم کرد!

آخرت را لمس خواهم کرد!

بزرگی خدا را خواهم دید.




شاهد عاشورا

اگر آن شاهد عاشورایی عشق حسین است

اگر آن شهید کربلایی حسین حسین است

اگر آن یاور کربلایی زینب قهرمان است

اگر آن یار خون خفته تن حسین است

اگر آن یار بی سر و دست عباس عباس

اگر آن یار لب تشنه حسین است حسین است

اگر آن تشنه لبان لشکر هفتاد و دو تن

اگر آن شاهد تشنه حسین حسین است

اگر آن بازوی لب تشنه ی باباب رقیه خاتون

اگر آن عاشق عشق و ایثار تن حسین است

اگر آن لشکر دشمن رسوای یزید است

اگر آن سپاه اسلام علمدار حسین است حسین است

اگر آن یار جهاندیده اسلام حبیب بن مظاهر

اگر آن روشنگر احیای نماز حسین است حسین است

اگر آن میراث هفتاد و دوتن احیای اسلام

اگر آن احیاگر منکر و معروف حسین است حسین است

اگر آن احیاگر دین و مودت حسین است

اگر آن یونس پیرو او حسین حسین است




شب یلدا

آخرین روز پاییز است

با آسمان آبی رنگ پهناورش

و افتاب گرم و...

خورشید نورانی اش!

با آن هوای دلپذیرش

و شب دیرین و بلندش

با صاحبدلان عاشق

پاییز تمام میشود

و زمستان با شبی

فراموش نشدنی آغاز می شود

شبی که تا سفیدی های صبح

چشمها را باز نگاه میدارد

ولی از برکت

شادی و خوشحالی

آنها را پژمرده نمی سازد

آن شب

شب یلداست.

شب دیرینه ها ،

و شب سنت ها،

ارمغان نیاکان ما،

و درود ما به آیندگان

آیندگانی که پس از ما می آیند

و این سنت دیرینه را،

همچنان

زنده نگه میدارند.

آن شب،

شب یلداست.

امشب،

شب یلداست.




گل سرخ

در باغ نشسته ام

با سکوت دلنشین

و صدای خش خش درختان،

همراه با پرندگان خوش نوا،

سبزه ها به چشمم روشنی می بخشند.

و صدای غار غار کلاغ ها دیوانه ام میکند.

و در میان سبزه ها گل های سرخ زیبا به چشم میخورند.

و به خود می گویم:

گل سرخ زیباست!

و گل سرخ را دوست دارم!

اما نه برای خودم،

برای زیبایی!

و هر چیزی که زیباست.

گل سرخ را دوست دارم!

زیرا وقتی به آن نگاه می کنم.

به وجودم جان می بخشد.

و هنگامیکه آن را بو میکشم

مست می شوم!

رنگ سرخ را دوست دارم!

بخاطر تندی اش!

و به خاطر زیباییش!

و بالاخره برای گل سرخ

و گل سرخ را دوست دارم!

چون با رنگ براقش !

و رنگ زیبایش!

به من چشمک میزند!

گل سرخ را دوست دارم!

اما نه برای خودم،

برای زیبایی،

و هر چیزی که زیباست.




شاخه گل

سراسر گلستان را سکوت زیبایی فرا گرفته

تنها نوای خوش یک پرنده فضا را لطیف کرده

و نسیم نرم و ملایم شاخه گل ها را به رقص وا میداشت

رقص یک گل زیباتر از آن است

که یک فرشته در برابر آن

و هدیه فرشته یک شاخه گل است

زیباتر از آن را می توان

در میان فرشتگان یافت

گلستان گل دارد

و پروانه ها بر زوی شاخه های گل پرواز میکنندو از آن شاخه به آن شاخه می پرند

و رقص گل ها را آواز می کنند

یک شاخه گل وقتی میتواند زیبا باشد

که با آن همه زیباییش به آدم ها بخندد

زیبایی برای گل

و هر چیز زیبایی گل است

یک شاخه گل زیباست

شاخه گلی که در گلستان است

و شاخه کلی که در گلدان

همانقدر زیباست که حدسش را می زنیم

و از گلستان می چینیم

در گلدان می گذاریم

و کنارش آب میریزیم

تا پژمرده نگردد

ولی عاقبت سرش را به زیر می افکند

و به آدم ها نگاه نمی کند

ولی باز هم زیباست

یک شاخه گل